کاش می دیدمت
فقط یک بار
اندوه جانکاهی است
که من
چنین دوست می دارمت
و نمی دانم
تو کیستی
تنها عطر تو
در دلم پیچیدست
تمام رؤیاها را
به دنبالت گشته ام
و هیچ آرزوئی
تصویر تو در چشم من نبود
قلب من از خیال تو
سنگین است
و آغوشم از لمس تو خالی
تمام ابر ها را
پیموده ام
و هیچ کس در باران
آشنای من نبود
شب من
از ماه تو مهتابی است
و من تو را
در هیچ آسمانی نمی یابم
کوچه های دلم
آغشتۀ بوی توست
ردّ پای تو
تمام بن بست ها را
می گشاید
و دلم را به قبیلۀ تو
کوچ می دهد
و من بی سرزمین چون باد
مسافر جاده های بی مقصدم
شاید
غریبه ای از روبرو می آید
که آشنای من باشد
کاش می دیدمت
فقط یک بار
اندوه جانکاهی است
که من
چنین دوست می دارمت
و نمی دانم
تو کیستی
نظرات شما عزیزان:
|